صدای تالش

تالش سرزمین کهن و جاوید در پهنه شمالی و غربی کوههای تالش واقع در رشته کوه البرز است

صدای تالش

تالش سرزمین کهن و جاوید در پهنه شمالی و غربی کوههای تالش واقع در رشته کوه البرز است

زبان ما می ماند؛ چون ما می خواهیم


لیثی حبیبی

رستم عزیز،
حرف هایت درست است؛ امّا با همه ی این ها، به امید باید زیست. باید مبارزه کرد تا این شرایط مصنوعی ایجاد شده برای مرگ زبان مادری را شاید بتوانیم پس بزنیم. هنوز ما به آخر نرسیده ایم. هنوز امیدی برای نجات این زبان غریب و کم نظیر در جهان وجود دارد.
دلم می خواهد بنشینم و های های برای سر زمین مادری خود گریه کنم؛ ولی گریه چاره ی کار نیست. پس ما هیچ راه دیگری بجز این نداریم:


                                                                           مَدییس بلَــــکَه دارُون تˇبــــرا
                                                                           شَو دَلَــــکَه اِستیرَه چَمَه چــرا
                                                                           بینویس شتˇدیلی چکَه چکَه
                                                                           ویـــر بدا خالَه سَرُون، بغرو تکَه


رستم عزیز،
همین با شتاب به سوی پرتگاه رفتن مرا ترسانده. مرا زهره ترک ساخته.
قدیم حتی غیر بومی ها، معلّمین و سپاهیان دانش وقتی به ماسال می آمدندّ بعد از خدمت وقتی می خواستند راهی شهر و دیار خود شوند، روز خدا حافظی با مردم به زبان تالشی حرف می زدند.
خان های ستم پیشه ی قاجار که تالش زمین را به روز سیاه نشاندند، شاخه ای ازحکومت خود را در ماسال زدند. و بعد از مدّتی نه فقط آن خان بازی متوقـّف و جمع شد، بلکه خود آن ها نیز تالشی را به عنوان زبان مادری پذیرفتند. حالا مردم روستای «درخانه» از هر تالشی تالش ترند. فقط می توان از لهجه ی ویژه شان تشخیص داد که کمی با ماسالی ها فرق دارند.
حالا همان ماسال که بی هیچ اجباری، معلّمین، سپاهیان دانش و مردم غیر بومی آن جا تالشی می آموختند، چاقو به دست گرفته و دارد خود زنی می کند. خیلی ها هنوز خودشان فارسی بلد نیستند، دارند به کودکان خود مثلاً فارسی یاد می دهند.


      مادر و کودکی در کافه ای در ماسال نشسته اند. کودک می پرسد: بز بابا کَی می آید؟
      مادر جواب می دهد: هسه می آید، هسه می آید.

      وقتی این ها را می شنوم مو بر تنم سیخ می شود.
      از خود می پرسم چرا مردم ماسال - مردم یک دست تالش ماسال - دارند خود زنی می کنند؟!
      چرا دارند خود را مسخره می سازند؟!
      چرا خود برای خود شکلک در می آورند؟!
      این هاست که مرا زهره ترک ساخته.
      این به سرعت به سوی پرتگاه رفتن است که مرا ترسانده.
      این یک دیوانگی تاریخی است.
      اگر جلویش گرفته نشود، ما خیلی زود - در عرض بیست تا سی سال - باید منتظر برچیده شدن این زبان کم نظیر در دنیا باشیم.
      آری، گریه آور است و گریه هم مشکلی را حل نمی کند. باید دست به کاری اساسی زد.
     ای کاش شخصیّت های فرهنگی تالش که در نقاط دیگر ایران خدمت می کنند، خود را به تالش منتقل می کردند. باید با تمام قوا تلاش کرد. باید چاقو را از دست مردم گرفت.

رستم بسیار عزیزم،

       ممنون که به ریشه یابی پرداخته ای. این زیباست. آدمی تا زمانی که از اطراف خود شناخت درست و دقیق ندارد نمی تواند راه بیابد. در این باب هم با تو موافقم و هم ازت تشکّر می کنم. امّا این را نباید فراموش کرد که در سر پیچ های تاریخی، همیشه زنان و مردان ویژه ای به میدان در می آیند و با ناباوری ها می جنگند. حتّی ممکن است که مورد تمسخر ناباوران - مردمان شریف امّا خسته - قرار گیرند. ولی وقتی که کار به پیش می رود آن ها نیز به زندگی، به حرکت، به پیروزی، ایمان می آورند. همیشه اوّل یک نفر شروع می کند و سپس دیگران نیز همراه می شوند. بسیاری در آغاز به گاندی بزرگ می خندیدند. آن مرد پا برهنه، امّا هزار دیوار نومیدان را آهسته آهسته خرد کرد و به راه خود رفت پیروزمندانه.
       در بسیاری از موارد ازماست که بر ماست. جلوی چشم همه با شعاری ضد تاریخی در یک روزنامه ی رسمی استان گیلان آمدند و تلاش کردند روی مردمی کهن و تاریخی باستانی خط بکشند؛ و تا امروز هنوز هیچ مقام رسمی ای به اعتر اض بر نخاسته!
       بد بختی ما فقط یورش رسانه ای و سرعت ارتباطات در زمانه ما نیست. بد بخی ما بی کسی ماست. زمان انتخابات آقایان هزاران من کاغذ بی گناه را روسیاه می کنند، ولی بعداً همه چیز فراموش می شود. حالا همه ی اقوام کهن ایرانی در ایران دارای استان هستند، به غیر از تالش ها. مقامات رسمی تالش نه فقط برای رهایی از این بن بست کاری نمی کنند، بلکه طوری وانمود می کنند که مطرح کردن استان تالش گناهی کبیره است!
       چرا؟!؟!؟!؟!
       چرا این قوم کهن و پر فرهنگ و دارای زبانی کم نظیر در جهان باید این گونه مورد بی مهری قرار گیرد؟! قومی که ایرانیت بخشی از هستی اوست.
       آن عوامل ویرانگری را که تو به درستی بیان داشته ای، می توان خنثی کرد. داشتن امکانات استانی، داشتن رادیو و تلویزین می تواند در حد معجزه آسایی نقش داشته باشد. وگرنه نسل جدید هی با زبان و فرهنگ خود بیگانه می گردد و بعد از چند نسل به کلّی همه چیز پاک می شود: سیاه پاک.


       مواردی را که بر شمرده ای، درست است. امّا اصلی ترین آن، همان یورش رسانه های قو ی ای است که ما امکانات مقابله با آن ها را فعلاً نداریم. ولی این به هیچ رو دلیل بر آن نیست که باید دست روی دست گذاشت. زبان تالشی در ذات خود نه فقط زبانی میرا نیست، بلکه یکی از قوی ترین زبان های جهان است. باید با شرایط ایجاد شده مبارزه کرد تا این که امکاناتی برای حفظ این زبان یافت.
       یک لحظه به این توجّه کن که ما دارای رادیو و تلویزیون هستیم و در هفته از چهار گوشه ی تالش کسانی که به زبان تالشی مسلّط هستند، فقط ساعتی با مردم خود به گفتگو بنشینند، چه تأثیر عظیمی دارد. تالش ها مردمی هستند که به فرهنگ و زبان خود اهمیّت ویژه می دهند. آن بخش سرسری نگر ِ آزمند ِ روزگار همیشه بوده. البته حالا در شرایط نوین تعدادشان بیشتر شده، خیلی بیشتر؛ و همین باعث نا امیدی بعضی ازعزیزان گشته. با همه ی این مشکلات، نمی توان منطقه ای مثل ماسال و شاندرمن و ... را که فقط به زبان تالشی حرف می زنند، به حال خود رها کرد. باید تلاش کرد تا در این مرحله ی هجوم رسانه ای جان سالم به در برد. زود یا دیر ما تالش را به استان بدل خواهیم کرد و با داشتن امکانات استانی ما می توانیم بخش بزرگی از این یورش رسانه ای را خنثی سازیم. ما هیچ چاره ای جز این نداریم.
      من همین جا به هموطنان عزیز گیلک مرکزدار در استان گیلان اعلام می دارم که گیلک ها مثل همه ی ایرانیان، برای ما عزیز هستید و ما هیچ سر ستیز با آن ها و هیچ قوم دیگری نداریم. لطفاً شما نیز به این دنبالچه شدن تالش ها پای مفشارید. چه شما بخواهید و چه نه، ما در اوّلین فرصت تالش زمین را استان اعلام خواهیم کرد. سر سختی نمودن در این باب، فقط و فقط به ایجاد کدورت بین این دو همسایه که در قرون اعصار با مهر و دوستی کنار هم زیسته اند، می انجامد. ما هرگز این را نمی خواهیم. ما می خواهیم در کنار هموطنان عزیز آذربایجانی و گیلک خود با صلح و صفا زندگی کنیم. بیایید این راه رشد فرهنگی و هم زیستی را بر هم نبندیم.

       این لحظه ی تاریخی، تالش زنان و تالش مردانی می خواهد که به خود و به کار خود اطمینان داشته باشند. وگرنه با بر خورد های سر خورده و نومیدانه بی هیچ تردیدی ما به بن بست می رسیم. هرگز مباد چنان!
       فرق بین مردم عادی و مردم آگاه و روشنفکر و پایدار در کار فرهنگی و مبارزه، همین است. مردمی که خسته و ناباور شده اند - به هزار و یک دلیل - موتور هستی شان به بنزین انرژی رستم ها، دکتر بختیاری ها، دکتر عبدلی ها، دکتر رضایتی ها، خادمی ها، شهباز لی ها، کوره جانی ها، شهرام ها، فرشید ها، جمشید ها، مهندس کوهی ها، شهابی ها، یاسر ها، احمدی ها، خیام ها، بهنام ها، بهزاد ها، مهندس شبانی ها، یعقوبی های حماسه آفرین و یاران در حفظ جنگل، ارسلان ماسالی ها، افشین ها، آرمین ها، عاشقان شعر زینده در کنار تالشی دولاو، پژمان ها، مهندس پژمان ها، ارسلان ها، داود ها، محمد رضا ها و ... و همه ی دختران و بانوان خوش سخن و گلی که در طول تاریخ اصلی ترین حفظ کننده زبان تالشی بوده اند، احتیاج دارد؛ که با دیدن دیوار پای آن غمگنانه چمپاتمه نمی زنند. در پی نردبان می روند. و یا دیوار را خراب می کنند. آن گاه مردم عادی کوچه به گذر از دیوار باور می کنند و بعضی مردم روشنفکران شریف امّا خسته - که در اتاق های خود نشسته موسیقی گوش می دهند و سیگار دود می کنند - نیز با دیدن آن حماسه و شور بر می خیزند و حتّی افسوس می خورند که چرا با خوردن سرشان به دیوار های مانع در جا زدند و حتّی عقب نشستند. این یک قانونمندی اجتماعی - تاریخی است. از دیر باز بوده و خواهد بود.
       ما تالش ها می توانیم با مبارزه و پی گیری دارای رادیو و تلویزیون و استان خود شویم. این حق ماست و هیچ ناحقی و نادرستی در آن نیست. در چنین حالی بسیاری از عوامل خارجی و قدرتمند مثل یورش رسانه ای را تا حد بسیار زیادی خنثی خواهیم کرد. و فرزندان تالش که در تالش زمین و کل استان گیلان مسئولیتی رسمی دارند، باید بدانند که در این لحظه بسیار پر اهمیّت تاریخی وظایفی بزرگ دارند؛ که بی توجّهی به آن ها شرمندگی فردا را برایشان با خود خواهد داشت.

        کافی است مردمی که در یک لحظه ی تند و پر سرعت تاریخ خود را گم کرده، در تلویزیون استان تالش هر هفته پای سخن یک تالش تحصیل کرده ای مثل بختیاری و ... بنشینند و ببینند که آن مرد دارای دکترای ادبیّات با چه شیرینی ای چون تالشان کوئج سخن می گوید شعر آگین. آن وقت است که جامعه ی بی باور و تسلیم شده به شرایط مرگ فرهنگ و زبان خود، تلنگر خورده، تکان می خورد و شوری چنان بر پا می شود که باور کردنی نبوده تا آن لحظه.
        روشنفکر عموماً زیبا اندیشه و شریف است. امّا همین روشنفکر می تواند خسته شده، آوای مرگ و نومیدی بر مغز ها و در نتیجه بر چهره ها بپاشد و نقشی ویرانگر داشته باشد ناخواسته. این رستم های مسئول و دلسوز هستند که باید انرژی خود را به راه انداز موتور مردم خسته بدل سازند.
        نه رستم گل، نا امیدی کار من و تو نباید باشد. این یک لحظه ی بن بست تاریخی است. ما می توانیم بشکنیم اش و برویم جلو. هم می توانیم در جا زده و یا عقب بنشینیم و میدان را خالی سازیم تا این زبان کهن و کم نظیر در جهان جلوی چشم ما چون عزیزی نازنین پرپر زده بمیرد. من در این چند سال نه فقط به تالش ها، بلکه به بسیاری از دانشمندان و اندیشمندان غیر تالش ثابت کردم که تالشی کلید فرهنگ کهن ایران است. و بار ها دیدم بعد از شکافتن واژه های غبار آلود زبان های مختلف به عظمت تالشی باور کردند کسانی که شاید حتی نامی از این زبان نشنیده بودند. تالشی زبانی پر و سرشار است و هرگز ویژگی زبان های میرا در آن نیست.

        من لیثی حبیبی، حتّی اگر یک نفر باشم، برای حفظ این زبان کهن و ثروتمند و کم نظیر در جهان تمام نیروی خود را می گذارم و می دانم که پیروزم.
        باقی حرف ها را بگذار بگذارم برای تاریخ و فردا. بسیاری ازخلق های جهان چنین لحظاتی ر ا پشت سر گذاشته اند. بعضی تسلیم شده اند و زبان و فرهنگشان مرده. مصر کهن از بازنده های بزرگ این نوع تاریخ است. ولی مردم کره که دست ژاپنی ها اسیر بودند و زبان و فرهنگشان هیچ به حساب نمی آمد، بالأخره جنبیدند و نه فقط از اسیری بیرون آمدند، بلکه امروز زبان و فرهنگ ملّی شان هیچ کم و کسری نسبت به ژاپنی ها ندارد.

       من بارها و بارها این سخن روزنامه نگار مشهور مصری محمّد حسنین هیکل را در پای وبلاگ های تالش و هم در خارج از کشور نوشتم. آن کار را برای سر گرمی نکردم. به هدفی زیبا و تاریخی چشم داشتم.
        از او می پرسند که چه بر شما گذشت که از آن همه فرهنگ و تاریخ مصر هیچ بر جای نماند!؟
        جواب او کوتاه امّا ماندگار و تاریخی بود: زیرا ما فردوسی نداشتیم.
        در این سال های تاریخی، در جان هر تالشی یک فردوسی زندگی می کرد. به واسطه ی همین فردوسی درون جان تالش ها بود که عنبران به گوشه افتاده، خود را تا به امروز کشانده؛ با همه ی کوله بار فرهنگی و حفظ زبان خود. همان فردوسی و فرهنگ سیمرغی کهن ایرانی بود که آداب بسیار کهن هُور و نسا را در عنبران، در ماسال و ... پایدار نگه داشت.

       باری، رستم گرامی، راه مردم عادی و روشنفکران آگاه و مبارز و پایدار، همین جا از هم جدا می شود. عدّه ای به خانه می خزند خسته و بیزار؛ امّا مبارز آگاه فرهنگی، خستگی نمی شناسد. زیرا او سرباز پادگان عشق است. او مرزدار شرف فرهنگ خود است. او خوب می داند که اگر پست خود را ترک کند، همه چیز می تواند رخ دهد. پس کمانگیرانه تمام شب را به خاطر شرف میهن خود می ایستد. تنها صبح فردا است که ناباوران نیز به او می پیوندند. و این چنین مردمی همیشه اندک امّا دریاوَش و بزرگ و عمیقاً تأثیر گذارند. و گاه چنانند که با ماندلای وجود خود جهانی را دست به سینه می سازند.
      ما هیچ چاره ی دیگری نداریم. ما باید برای حفظ زبان و فرهنگ سر زمین مادری خود محکم، محکم تر از همیشه بایستیم. باید تا آخر برویم تا شرمنده ی تالش فردا نباشم.



خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتــــنه ها که دامــــن آخـر زمان گرفت
                                                                   (حافظ شیراز)


منبع : http://tasyanatalsh.blogfa.com/post-73.aspx

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا 26 مرداد 1393 ساعت 14:41

تالش شهر عزیز من هم به مردمم و هم شهرم افتخار میکنم
در حال حاضر کارشناسی ارشد مترجمی زبان در شهر تبریزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد